پنجشنبه، تیر ۰۶، ۱۳۸۷

گل واژه بارانی


ناگهان کسی صدا می زند
باران
*
ای تف تو روحت
تا من کارواش نرم که نمياد اين لامصب
*
صبوری کن
شايد، راز خشکی اين خاک، جايی، در پس صبوری تو
اکنون، در انتظار تو خفته است
*
صبوری کن
شايد آنقدر ببارد که بشويد
درختان را، خيابان را، تو را، همه را
*
بابا چی چی همه را تو را خيابان را
قطع شد که
فقط ريد به کارواش رفتن ما
*
صبوری کن
شايد اين رعد، غرش ابری دگرست
که بر بامت نشسته است
تا صبح
صبوری کن
*
خيابان خيس نيست
کثافت از سر تا پای ماشينت می باره
اصلا کارواش رفته بودم مگه من؟
لکه ابری حتی
گوشه آسمان هم نيست
اين چه وهمی بود؟
چه خوابی بود؟
*
صدای رعد می آيد
لکه ابری حتی
گوشه آسمان هم نيست
چشم بر هم زدنی، پلک ها را
تا به هم بگذاری
صدای رعد می آيد
*
ناگهان کسی صدا می زند
باران
بيخيال بابا
با ما نيست


***

عکس بارونی جديدتری نداشتم، عکس مال يکی دو سال پيشه

هیچ نظری موجود نیست: