چهارشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۸۷

معجزه مورد نظر در دسترس نمی باشد


راجع به هر چيزی که ميخوام شروع کنم به نوشتن، يادم ميفته تو همين بلاگ قبلاً چيزی راجع بهش نوشتم، انقدر از تکراری شدن بدم مياد که نگو
ولی يه خرده دقيق تر هم نگاه کنی می بينی که يه جورايی هميشه همينجوری بوده، شايد يه اتفاقاتی باشه که تا حالا برای تو نيفتاده، ولی به هر حال يه زمانی واسه يکی ديگه يه جای ديگه افتاده
قصه های دنيا محدودن، می تونين از شنيدن اين جمله خيلی نااميد بشين، چون دوست داشتين خيلی خاص و منحصر به فرد باشين و يهو همه بافته هاتون ميشه کشک
يعنی من نمی تونم يه زندگی معجزه وار و منحصر به فرد داشته باشم؟
راستش نظری راجع به زندگی شما ندارم، همينجوری واسه خودم فکر می کنم اگه زيادی دنبال معجزه و معجزه وار بودن زندگی و اين جور چيزا باشم يحتمل يه جای کار لنگه
واقعاً شايد قبول اين که معجزه ای در راه نيست واسه خيليا نااميد کننده باشه، واسه من که نيست
ميدونی، فکر می کنم اميد و نااميدی ما همچينم ربطی به واقعيات بيرونی نداره، معمولاً تصميم خودمونه
اين شاعر عزيز رو در نظر بگيرين که اينجوری ميگه
می نوش ندانی ز کجا آمده ای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت
حالا مطمئنم ميتونيد تصور کنيد که از همين واقعياتی که در اختيار اين شاعر بوده يه شاعر ديگه ممکنه به نتيجه ديگه ای برسه
مثلاً اين که ای وای خاک به گورم، ديدی نميدونم از کجا اومدم، حالا چه خاکی تو سرم بريزم
عين همين پاييز ديگه، فکر کن ميتونی بشينی آه و فغان کنی که آه پاييز فصل همواره ديپرس تاريخ، ميِتونی هم با يه چس بارون که همچين يه نمه بوی خاک رو در مياره يه نفس عميق بکشی ببينی چه حالی ميده
حالا اين که گفتم يه جای کار لنگه يعنی چی؟
يعنی اين که اگه منتظرم اتفاقی خارق العاده در زندگيم بيفته که باعث بشه فکر کنم به به چه زندگی سرخوش و سرشاری احتمالاً اولين نتيجه ای که ميشه ازش گرفت اينه که از زندگيم و به عبارتی از خودم راضی نيستم
وقتی از خودت راضی نباشی معمولاً ترجيح ميدی به روی خودت نياری و فکر کنی از يه چيز ديگه راضی نيستی ، مثلاً از اين که معجزه ای اتفاق نميفته، ولی معمولاً به اينجاش فکر نمی کنی که کسی بهت قول نداده بود معجزه ای اتفاق بيفته، اين معجزه رو خودت واسه خودت ساختی که يه چيزی داشته باشی تقصيراتتو از روی شونه خودت برداری بندازی روی شونه اش، جمعش کن بابا، اين قصه ها ديگه خيلی تکراريه
تازه اين معجزه يه خاصيت ديگه هم داره، اين که آخرشم اتفاق نميفته باز به نااميدتر شدنت منجر ميشه، حالا هی حرف گوش نکن
بدون معجزه هم خيلی کارا ميشه کرد، خيلی خوشی ها ميشه داشت، به خيلی جاها ميشه رسيد، که خاصيت همه اشون هم اينه که واقعی هستن و ناب
راستش وقتی اين عکس اين بالا رو مينداختم همچين دقت نکردم اين پله ها به کجا ميرسه، ميتونين فکر کنين ميرسه به بهشت، من ترجيح ميدم فکر کنم ميرسه به کلبه يه آدم اکتيو و باحال، که اين پله ها رو ساخته که تو همچين فصلی از بين اين برگای رنگارنگ بالا بره و حالشو ببره، منم از اين ور جاده نگاش کنم و حالشو ببرم

چاکريم