جمعه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۷

از هفت چمن گلی


با اجازه من يواشکی يه سلامی عرض کنم و جيم شم

اول، بچه ها متشکريم
مرسی از بروبچی که جويای احوال اينجانب و نيز بلاگ اينجانب بوده اند و در توضيح مختصر اين که تا شب عيد فکر کنم بد جوری شلوغ خواهم بود و توضيح مفصل اين که حالا شايد اين باشه که کمتر حوصله نوشتن دارم و آيا واقعاً کمتر حوصله دارم يا نه و اينا بماند برای وقتی قرار شد توضيح مفصل بدم

دوم، سنگ بزرگ علامت چيست؟
يه ماجرا هم اين بوده که از روز جريانات تراژدی-کمدی بمبئی ميخواستم يه چيزايی بنويسم که هر بار ننوشتن من همان و کش پيدا کردن سوژه در وقايع ديگر همان، خلاصه ماجرا الان از بمبئی شروع ميشه بعد ميکشه به اوباما، بعد ميرسه به غزه، بعد ميرسه به بنتون، بعد ميرسه به نوکيا، تا اين لحظه هم کشيده به آقای اردوغان که آخرين کسيه که از اين نمد يه کلاهی نصيبش شده، و اجازه بدين وارد بحث نشم الان، ولی خداييش حق بدين اگه بخوام همه اينا رو بنويسم ميشه يه مثنوی نميدونم چند کيلوبايتی

سوم، عادل فردوسی پور
شيره

چهارم، شعار هفته
آقا، جدای از اين که هنوز از پديده ای به اسم بی بی سی فارسی مشعوفيم، يه برنامه داره که جوانکی به اسم سايمون روی خط استوا سفر می کنه، امروز تو اندونزی تو شهری بود که سيل اومده بود و ملت زندگيشون يا رو سرشون بود يا رو آب، ولی کلاً جو جوری بود که انگار همه اومدن پارک، يه عده جوون اون وسطا ازش پرسيدن آيا طرفدار تيم فوتبال ايتالياست؟ و اون جواب داد نه، انگليس، و اون جوونا همه با هم گفتن هورا ديويد بکام، اين طفلی هم گفت آره، خوبه، اصلاً نگران سيل نباشين، ديويد بکام
خلاصه شما هم اصلاً نگران نباشين

پنجم، ويرا لين
عطف به پاراگراف قبلی، داز انی بادی هير ريممبر شعار هفته؟

ششم، روايتی از اساتيد پست مدرن ذن
فرزند، ماشين هايی که موتورشان کم زور است، معمولاً تصميم می گيرند در سراشيبی ها با استفاده از وزنشان از بقيه سبقت بگيرند، اما کسانی رستگارند که به ترمز هم بينديشند

هفتم، همينا ديگه
آقا ما بريم، مشتری رو گازه


عکس رو هم واسه اين انتخاب کردم که ميخواستم يه عکسی انتخاب کنم که به همه اينا ربط داشته باشه، اينم ربطش اين بود که به هيچ کدوم ربط نداشت، اون سيگار رو هم چون دوربين دستم بود مجبور شدم بذارم اونجا، وگرنه هيچ دليلی نداره، حالا اين که چرا من اصرار دارم همه اينا رو توضيح بدم نمی دونم، فقط می تونم اشاره کنم در دوره دبستان هم تا مجبور می شدم بشينم سر مشقام، از سوی ديگه مجبور می شدم برم دستشويی

چاکريم