جمعه، آبان ۰۳، ۱۳۸۷

گلواژه نگفتيم و شد ايامی چند، يا ماجرای گوی و ميدان و چوگان و غيره

گلواژه نگفتيم و شد ايامی چند

راستی را کدامين سوی ميدان
گوی تنهای سفيدی در انتظار گام های بی صدای اسب من
نشسته، گوش بر اميد نجوای نژند باد پاييزی سپرده است
باد گلواژه می گويد
و گوی از بخت بدش می نالد و در فرصتی کوتاه، آرام
به گوش باد می گوزد
و رسالت باد
شايد
رساندن آن بوييست
که کنون در شهر پيچيده است
به مشام آن اسبی
يا اقلاً خری
کز برايش مرزها را
درنوردد سينه خيز
...
گوی گوزو، گوی تنهای سفيد
گوی گوزو، گوی تنهای سفيد
گوی گوزو، گوی تنهای سفيد
حالا همه با هم شيش بار بگين
گوی گوزو، گوی تنهای سفيد
گوی گوزو، گوی تنهای سفيد
گوی گوزو، گوی تنهای سفيد
گوی گوزو، گوی تنهای سفيد
گوی گوزو، گوی تنهای سفيد
گوی گوزو، گوی تنهای سفيد
***
هيچی همينجوری گفتم يه هوايی عوض کنيم، هرچند خيلی هم هوای مطبوعی نبود
قرار بود در ادامه پست قبلی يه چيزايی بنويسم، امشب حسش نبود، در پست بعدی خواهم نوشت
يه مدتی گلواژه نگفته بودم، گلواژه خونم افتاده بود
شب خوش
چاکريم
در ضمن تمام اون دفعاتی رو که نوشتم گوی گوزو، گوی تنهای سفيد تايپ کردم، کپی پيست نبود هيچ کدومش، که ارزش هنری کارم در ژانر هنرهای مازوخيستی قدری بالاتر بره

سه‌شنبه، مهر ۲۳، ۱۳۸۷

گزارش اين مدت غيبت به پيشگاه مردم هميشه در صحنه


انقدر شلوغ بودم که کلمه هم به مغزم خطور نمی کرد، چه برسه به جمله و الی آخر
علی الحساب يه مروری واسه خودم بکنم ببينم اين مدت چه ها بر ما گذشت
آها يادم اومد
ما متقلب ترين مردم جهان
آقا ما هی ميگيم ديکتاتوری و دموکراسی و اينا فرقی نداره، کلاً خلايق هرچه لايق
اين مدرک جعلی آقای وزير کشور جنجالی بود در اين مدت و گويا هست
گويند يه نفر يه شبی اومده اين مدرک رو داده به اين آقا و بهش گفته اينو از آکسفورد آوردم، طرف هم چون به کل نمی دونسته روند دکترا گرفتن چه جوری می تونه باشه فکر کرده همينجوريه، توقع هم نداريد که سواد انگليسی داشته باشه که بفهمه مدرک آکسفوردش چندتا غلط املايی داره، در ضمن اصولاً شعور بصری و اينا هم که تعطيل، بابا جون مادرتون قدر اين فتوشاپ رو بدونيد اقلاً يه جوری ازش استفاده کنين مايه آبروريزی نشه، آخه يه آرم کپی کردن که انقدر سخت نيست
هنوز در سروصدای اين ماجرا هستيم که استاد دانشگاهی در مملکت هم مقاله علمی ارائه شده اشون دزدی از آب درمياد، طفلک برداشته مقاله يه استراليايی رو ترجمه کرده به فارسی به اسم خودش ارائه کرده، تقصيری هم نداره خب، اصولاً من که از وقتی يادمه به تحويل ترجمه ميگفتن تحقيق، الان چی ميگن؟
يه چند سالی هم بريم عقب تر يادمون مياد که برخی هم وطنان با چه افتخاری از اين که ايرانی ها در هرکجای دنيا راهی برای فرار از قانون و انواع و اقسام تقلب ها پيدا می کنن، از قالب کردن سکه های پنج تومانی به جای فرانک فرانسه بگير تا چپوندن ترقه در اقصی نقاط بدن مرده ها در ژاپن، حالا بماند که چقدر فهموندن تفاوت اين شيرينکاری ها با چيزی که بهش ميگن هوش و در راستای همين ادعاها مطرح ميشه به همين هموطنان سخته
در اين مدت البته باز هم به بلاگ ها و پست هايی برخورد کرديم که صاحبانشون از جايی پيدا کرده بودند و به نام خود به صفحه خود و نيز به مخاطبين خود چپانده بودند، و البته ايشان نيز غافلند که کافيست يک جمله از نوشته شان را در گوگل جستجو کنی تا معلوم بشه کی چيو از کجا کش رفته، حالا بامزه اينه که اغلب اين افراد هم به خيال خود از چيزی به نام هوش استفاده می کنند و معمولاً نوشته ها رو از نوشته های قديمی تر بلاگ های ديگه و البته گاهی از بلاگ های تعطيل شده کش می روند، ولی بازم آخه دليل نميشه تو جستجوی گوگل نشه پيداش کرد آخه قربون اون هوشت برم
يه خرده اين وسطا به اين فکر کردم که ريشه ماجرا رو کجاها بايد دنبالش گشت
اول از همه طبيعتاً اين اعمال بيشتر به قصد کسب نوعی اعتبار انجام ميشه، اعتباری که به واسطه مدرکت به دست مياری، اعتباری که به واسطه يه مقاله به دست مياری، يا اعتباری که از طريق داشتن يک بلاگ و نوشتن چهار خط از اين ور و اون ور به دست مياری، که البته اين اعتبار گاهی ميتونه مالی باشه، گاهی شخصی، گاهی جلوی يه شخص مورد نظرت و گاهی در برابر يه جمع
ولی چه کسی به يک دکتر بيسواد اعتبار ميده ؟
جواب دردناکه متاسفانه، يک جامعه ترسو
جامعه ای که اکثرش رو افرادی تشکيل میدن که از ترس تشکيک در حلال زاده بودنشون جرات گفتن اين رو که پادشاه لخته ندارن، و يه تعداديشون هم کلاً نمی دونن لباس چيه و لخت کدومه که بخوان چيزی بگن
اينجوری وقتی تو يه مهمونی يه بابايی رفته رو منبر و داره از بيخ جفنگ ميگه و تو ميگی اين يارو داره جفنگ ميگه همه ميگن چی ميگی بابا، يارو دکتره
به نظر شخص شخيص خودم که اولاً يارو گه خورده دکتره، ثانياً ببخشيد دکترای چی دارن ايشون؟ آها، دامپزشکی، تا جايی که من يادمه ايشون الان داشتن راجع به تاريخ اظهار نظر می فرمودنا
متاسفانه باز همون ماجرای تلويزيون و انسان غارنشين تکرار ميشه، فکر کن يه تلويزيون رو برداری ببری بذاری جلوی انسان غارنشين و برنامه هم پيش بينی وضع آب و هوا باشه، حالا بگذريم که سوال اول اينه که اين يارو چه جوری رفته اون تو، بعدش اين پيش مياد که اين آقای توی تلويزيون ميشه يک منبع موثق که همه غارنشينان عزيز بهش ايمان دارن، چون وضع هوا رو که درست ميگه
بعد کم کم خود اون جعبه ميشه يه جور اعتبار، ديگه مهم نيست اون يارو اون تو چه جفنگی ميگه، فرداش همه غارنشينان عزيز تو تاکسی به هم ميگن شنيدی خاتمی چقدر خره؟ نه، کی گفته؟ بابا اون يارو اون تو گفت
خيلی جالبه که اکثر کلاه برداری ها رو اگر پيگيری کنيد به همين نتيجه می رسيد، معمولاً شخصی که کلاهش برداشته شده در اثر اين که منشی آقای کلاه بردار خوشگل بوده به اين نتيجه رسيده که شرکت آقای کلاهبردار شرکت معتبريه و به دنبال هيچ گونه ارتباطی بين اعتبار شرکت با سابقه کاریش و نوع فعاليتی که انجام ميده نبوده
و البته دليل جالب ديگری هم که اين گوشه کنارا هست اينه که طرف اينجوری راحت تر پولدار ميشده، و در واقع خيلی بهش خوش ميگذشته اگر شرکت آقای کلاهبردار واقعاً به وعده اش عمل می کرد
بر می گرديم به کجا؟ به همون مهمونی، در اون مهمونی هم به همه خيلی بيشتر خوش می گذشت اگر اون آقای دکتر باسواد بود، چون در اون صورت خودشون رو با يه آقای دکتر باسواد همدم ميدونستن و اينجوری يه اعتباری هم گير خودشون اومده بود
حالا دوباره برگردين اون بالا و اون جامعه ترسوی بی اعتماد به نفس رو که يه بچه نفهمی توش پيدا نميشه که بگه پادشاه لخته رو پيدا کنيد

نازی تو که يار نداشتی
اين اتفاق هم در اين مدت غيبت افتاد با وجودی که ربطی به اتفاق قبلی نداره می نويسمش، هر چند اتفاق قبلی انقدر کش اومد که فکر کنم اتفاق بعدی رو ديگه درز بگيرم
داشتم از تو حياط يه مجتمع رد می شدم که بچه ها بازی می کردند، دو تا دختر هر دو با لباس زورو و شمشير به دست دنبال سه تا پسر کرده بودن که يهو يکی از پسر وايساد، برگشت رو به دو زورو و شروع کرد به خوندن که زورو تو که يار نداشتی
چقدر تعريف کردنش بيمزه بود، بايد موقعيت رو می ديديد تا به درکش برسيد خدايی


همينا ديگه

چاکريم

عکس رو هم مدتی بود بی دليل باهاش حال می کردم گفتم اينجا مصرفش کنم