جمعه، خرداد ۱۰، ۱۳۸۷

جسارت اينجانب به ساحت يک سوپراستار


خب، طبيعيه که من عددی نيستم که به يه ستاره مشهور نامه بنويسم، اما ميتونم اين کارو واسه دلم بکنم
به خصوص که مهم هم نيست که اون ستاره اين نامه رو بخونه يا نه، يعنی مهمه؟
به نظر من آدمايی از اين دست که با ژست های مختلف جملات دهن پرکنی رو ادا می کنن که سراپا تناقضن کم نيستن، حالا ما اين يکی رو به عنوان سوژه گير آورديم با اجازه
اين ستاره مشهور ميتونه شارون استون باشه، به همون دليلی که اين هفته در صفحه اول اخبار جهان بوده يه جمله کوتاه روی فرش قرمز فستيوال کن
خب اينم از نامه


***
سلام خانم استون، جمله معروفتون روی فرش قرمز کن، سوالی ادا شده، گفتم شايد دوست داشته باشين جوابشو بدونين، گفتين آيا زلزله چين کارمای بد ناشی از رفتار چين با مردم تبت نيست؟
خب، راستش واقعاً سخته آدم با گفتن يه جمله به اين کوتاهی با آبروی خيليا بازی کنه، ولی شما موفق شدين
اول که آبروی خودتون، که خيلی مهمه، چون شما يه ستاره ايد
بعد هم که آبروی هرچی بوديست تو دنياست رو بردين، چون تعريف کارما رو هم درست نمی دونستين
و تازه بدتر از همه اين که اين رو با يه ژست انسان دوستانه و حقوق بشری هم بيان کرديد، و چه حرصی خوردن طرفداران حقوق بشر
اوه، راستی آخرشم گفتين دالای لاما دوست خوب منه، احتمالاً دالای لاما بعد از خوندن خبر فقط يه کلمه گفته
Shit!

اجازه بدين از ماجرای حقوق بشر شروع کنم، ببينيد ستاره عزيز، حقوق بشر و انسان دوستی چيزيه که سال های سال در ذهن انسان ها رشد کرده و طبعاً هدفش احقاق حقوق بديهی هر انسانيه ، و اين تفکر طبعاً در گفتار و کردار کسی که خودش رو انسان دوست و مدافع حقوق بشر ميدونه جاری ميشه، و اولين حق هر انسانی، همون اول اول اول، قبل از اين که وارد مباحث بعدی بشيم، حق زندگيه . خيلی سخته يه نفر که خودش رو مدافع حقوق انسان ها ميدونه، دريک جمله از يه زلزله مهيب صحبت کنه و يادش نياد که شصت و هشت هزار انسان در اون زلزله کشته شدن و جمله رو يه جوری ادامه بده که انگار دلش خنک شده که همچين زلزله ای اومده، واقعاً نمی تونم توضيح بيشتری بدم، فکر کنم بهتره هرچه زودتر تمام گروه های مدافع حقوق بشر يه نامه براتون بنويسن و بگن لطفاً شما اين يه مقوله رو بيخيال شين

ماجرای بعدی ماجرای کارماست که البته خودش جوانب مختلفی داره، اوليش که احتمالاً هندوها و بوديست ها رو شاکی کرده اينه که شما متاسفانه تعريفی رو که اونا از کارما دارن بلد نبودين، البته اون اتفاقی که در مورد قبلی يعنی حقوق بشر افتاده اينجا هم احتمالاً افتاده، و اون اين که خواستين يه ادايی درآورده باشين، در يه زمينه ای که چندان سررشته ای هم ازش نداشتين، خب، آدمای اينجوری زيادن، ولی خودتون بهتر می دونيد که خانم استون، شما يه ستاره اید، خلاصه بنابر تعريف کارما هم، بر فرض اگر قرار بود اتفاقی بيفته بايد دولتمردان چين احتمالاً يه چيزيشون ميشد، نه مردم بيگناهی که زير آوار موندن، خودتون فکر کنيد، اگر اين ماجرای کارما به تعريف شما قرار بود اتفاق بيفته، تو کشورتون يعنی آمريکا، با توجه به سابقه دولت آمريکا در جهان، بايد حداقل روزی يه زلزله ويرانگر اتفاق ميفتاد و اون وقت اصلاً هاليوودی باقی نمی موند که شما توش انقدر معروف بشيد، نه ؟

از شهرت شما که صحبت کردم ياد يه نکته ديگه افتادم خانم استون، شما يک بازيگر سينما هستيد، ميدونيد سينما نتيجه چيه؟ علم خانم استون، علم، قرن هاست که بشر سوالات بسياری رو طرح کرده و برای بسياريشون جواب هايی پيدا کرده، ماجرای گاليله يادتون هست؟ شايد يادتون نباشه، چون چند قرنی ازش گذشته، اون موقع ها فکر می کردن زمين صافه، و پس از اون فهميدن نيست، الان دانشمندان از زلزله هم يه چيزايی ميدونن، از دلايل اتفاق افتادنش و چيزهای ديگه ای از اين قبيل، ميتونيد از دوست خوبتون دالای لاما بپرسيد که آيا برای سفر يه اينور و اونور و از جمله برای ملاقات با شما از تکنيک طی الارض استفاده می کنه يا با جت اختصاصيش مياد، حتماً ميدونين چيزی به اسم موتور جت هم يکی از اختراعات بشر با استفاده از علمشه، لطفاً از اين به بعد مرتکب اين اشتباه نشيد که فکر کنيد برای خنک شدن دل شما ممکنه در جايی از کره زمين زلزله بياد و اگر هم همچين فکری کرديد قبل از مطرح کردنش با يه نفر که اطلاعات عملی قابل قبولی داشته باشه مشورت کنيد

اوه، خانم استون، راستی بايد از لغو شدن قراردادتون با ديور برای تبليغات درچين هم حسابی شاکی باشيد، راست ميگن که زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد، راستش اين پول کلانی رو که از دست داديد ميشه به حساب کارما گذاشت
اينم کارمای حرفيه که نبايد می زديد و حالا تنبيه شديد، ولی هميشه پاسخ منطقی تری هم هست، ميشه پيش از فکر کردن به کارما به اين نتيجه منطقی برسيد که ديور با تصوير کسی که به اين سرعت در چين تبديل به چهره ای منفور شده تبليغ نکنه
منطقی بودن معمولاً راه بهتريه و حتی آسون تر
ميدونيد چيه خانم استون، خوشحالم که اين حرفو زديد، چون اينجوری من تونستم اين نامه رو بنويسم که به دست شما نميرسه، ولی خودم پيش خودم به يه نتايجی رسيدم، مثلاً اين که وقتی ميگن تا همه جوانب چيزی رو نمی دونی راجع بهش حرف نزن يعنی چی، متشکرم خانم استون

***
توضيحات

کارما که معنی لغويش ميشه اعمال در هندوئيسم و بوديسم به طور ساده به نتيجه اعمال هر فرد گفته ميشه که به هرحال به شکل مثبت يا منفی بر زندگیش تاثير ميذارن که البته با توجه به اعتقادشون تناسخ، اين کارما ميتونه حتی از زندگی قبلی فرد باقی مونده باشه يا نتيجه اش در زندگی بعدی بروز کنه

خانم شارون استون البته بعد از واکنش های مختلف به اين جمله عذرخواهی کردن، ولی به هر حال قرارداد تبليغاتيشون با ديور در چين لغو شده و ديور همه تصاوير شارون استون رو از فروشگاه هاش در چين برداشته

لينک های مربوط به اصل خبر هم اينجاست



چاکريم

جمعه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۷

خزعبلاتی از تاريخ جهان ، خرداد، خرمشهر، خاتمی، خط و ربط يا هوماژ حرف خ

مارشال پتن زمانی نه چندان دور، يعنی از حدودای پنجاه سال پيش، در فرانسه چهره ای منفور بود
او رييس حکومت معروف به ويشی در زمان اشغال فرانسه در جنگ جهانی دوم بود و منفور بودنش هم به دليل توافقش با نيروهای اشغالگری بود که فرانسه رو اشغال کرده بودند، چون در سوی ديگر ارتش آزاديبخش فرانسه قرار می گرفت که ستيز با اشغالگران را بر عهده داشت
در مقابل منفور بودن پتن نگاهی بيندازيد به شارل دوگل، ناسيوناليست فرانسوی که شايد محبوبيتش به دليل بازگرداندن غرور پايمال شده فرانسويان باشد
اما نگاهی بيندازيم به اين روزها، هر چه از آن زمان دور شده ايم، فاصله اين دو شخصيت در ميزان محبوبيتشان به هم نزديک و نزديک تر شده، چرا؟
ساده است واتسون عزيز، زمان می گذرد، اما انسان هايی وجود دارند که با گذشت زمان نگاهی به گذشته می اندازند و با نگاهی باز، و فارغ از احساساتی که گاه بدجوری اين چشم لامصب را می بندد به گذشته می نگرند
برای مثال دقيق می شوند و حدس و گمانی می زنند درباره نيات پتن از توافق با اشغالگران و نگاهی می اندازند به ميزان خرابی های به بار آمده در فرانسه، که با وجود همسايگی آلمان و فرانسه، کمتر از بسياری کشورهای اشغال شده ديگر است، ممکن است فرانسويان وجود لوور يا ايفل را حتی مديون توافقات پتن و اشغالگران باشند؟
شايد نه لوور و ايفل، ولی به نظر می رسد بسياری آثار تاريخی و هويتی ديگر کشورشان و نيز کشتار کمتر مردم فرانسه و حتی اقتصاد کمتر لطمه ديده از جنگ را مديون او باشند
زمان چيز غريبيست
***
همزمانی پيشرفت های بزرگ صنعتی غرب و جنبش های کارگری و از طرفی جنبش های حقوق زنان، همزمانی عجيب و غريب و برآمده از توطئه ای خاص و از اين دست توهمات نيست، با پيشرفت های جديد، مسائل جديد پديدار می شوند و بسياری حرف های ناگفته هم فرصت بروز می يابند
اما در اين ميان صاحبان قدرتی هم هستند که توان آن را در خود می بينند پديده ها را، شده حتی اندکی، به سمت منافع خودشان بچرخانند
در زمانی که کارخانه های دنيای تازه صنعتی شده غرب، به توليد بيشتر و بيشتر می رسيدند، طبيعتاً نيروی کار بيشتری نياز داشتند، و اين نياز و در واقع سنگين شدن کفه عرضه و تقاضا به نفع کارگرانی که در واقع عرضه کننده نيروی کار بودند، اين فرصت را به آنها داد تا از اين نياز به نفع حقوق خود بهره ببرند، و مزايای بيشتری از کارفرمايان طلب کنند، کارفرمايان تقريبا چاره ای جز اجابت خواسته های کارگران نداشتند، مگر اين که ميشد اين کفه عرضه و تقاضای نيروی کار به سود آنها بچرخد، اما ميشد؟
فقط يه راه هست، افزايش نيروی کار، يعنی افزايش کارگران، تعداد کارگران که ثابت بود، ميشد از مريخ کارگر وارد کرد؟ اگر الان بشود، آن موقع نميشد
اما باز هم ساده است واتسون عزيز، در يک حرکت می شود نيروی بالقوه کار را دو برابر کرد، فقط کافيست زنان هم جزو نيروی کار شمرده شوند، که تا آن زمان نمی شدند
جنبش زنان در جهت به دست آوردن حقوق بديهيشان بالطبع جوانبی هم از جمله راه های کسب استقلال مدنظر داشت، و يکی از انواع اين استقلال، استقلال مالی بود
در بر حق بودن زنان در مبارزاتشان شکی نيست، اما سوی ديگر ماجرا، در آن زمان اين بود که کارفرما حق انتخاب به دست آورده بود، اکنون کارگران زيادی پشت درهای کارخانه برای به دست آوردن کار صف کشيده بودند، و کسی هم از افزايش حقوق حرفی نمی زد، همه می دانستند کس ديگری هست که با حقوقی کمتر از آن ها حاضر است همان کار را انجام دهد، اکنون از هر خانواده دو نفر در همان کارخانه کار می کردند، و شايد وقتی آخر ماه حقوق دريافتیشان را روی هم می گذاشتند برابر همان پولی می شد که قبل تر، يکی از آنها با کار در کارخانه به دست مياورد، پيدا کنيد کارخانه دار را
خلاصه تا همه خانواده بتونن اينا رو تحليل کنن و اينا يه صد سالی گذشته بود
و زمان باز هم البته چيز غريبيست و غريب تر تفاوت نيات و نتيجه هاست، نيات ما لزوماً ما را به نتيجه دلخواه نمی رساند

***
اين سلسله معروف به منحوس قاجار اصولاً فحش خوری دارد ملس
حالا اين که بگرديد پيدا کنيد سلسله ای غيرمنحوس در کشورمان بحثيست دگر، که اگه کشيديد تا هخامنشی فلش بک بزنيد که خب زده ايد ديگر
حالا اين بحث ها به کنار، اين سلسله بدبخت يکی از سفت و سخت ترين ننگ های ثبت شده اش، دو قرارداد است به نام های زيبای گلستان و ترکمانچای که گويند نصف مملکت را بخشيده اند به اجنبی و اينا
عرض کنم اولش که کلاً اگر يافتيد نقشه ای پيش از آن که خط و مرزی کشيده باشد و اسمش را گذاشته باشد ايران که حق با شماست، ديگر اين که بسياری که فکر می کنند ايران در زمان قاجار کوچک شد، معلوم نيست با کدام ايران مقايسه اش می کنند، اگر بخواهيم به هخامنشی برگرديم که در کل سه چهار تا امپراطوری در جهان موجود بود آن زمان، اگر قرار بود همان قدری باشيم که به کل الان سازمان ملل چهار عضو داشت نه دويست و خرده ای
پس اين ماجرا برای بقيه هم بوده، حالا بماند که اسم آن امپراطوری را کسی ايران نمی گفت و تا زمان صفويه هم کسی همت نکرد اصولاً مرزی، خطی، خيطی دور و بر جايی بکشد و بگويد اين کشور ماست، البته مشکل از تنبلی نبود استثنائاً ، بابا تا اون موقع به کل اين مفهوم همچين در دنيا هم وجود نداشت و تازه يه چيزايی داشت به وجود ميومد که اسمشو ميذاشتن کشور، وگرنه قبلش خر تو خر بود و همين کشورای اروپايی هم که اکنون مشاهده می فرماييد هيچ کدوم نبودن و اگر هم قرار بود منطق اين باشه که هر کی اول بوده، کشورتره، الان اسم اروپا يونان بود، خلاصه دوستان صفوی يه زحمتی کشيدند و حالی هم داد بهشون شاهنامه فردوسی و يه خطی دوروبر يه قدری زمين کشيدند و ايران ناميدند و شاهنامه به خصوص از اين نظر مهم بود که در آن زمان مشکل اصلی با اين امپراطوری بغل دستی بود به اسم عثمانی، بعد که ديگه تو زمان قاجار بدجوری همه چی شير تو شير شده بود و ما هم وسط اين شير تو شيری به غول تشنی افتاده بود بالا سرمون که از قضا تنها کوفتی بود که هنوز تو حال و هوای امپراطوری مونده بود و البته که واقعا امپراطوری محسوب می شد، يعنی روسيه
حالا اگر احساس می کنيد که ما در آن زمان بايد با روسيه می جنگيديم، که از قضا روسيه هم از خدايش بود و از طرفی اگر انتظار داريد که پيروز هم می شديم لابد که عرضی نيست، ولی در غير اين صورت راهی جز قراردادی بستن و به توافقی رسيدن تا جايی که زورمان می رسيد چه می شد کرد؟ حالا اينها را بگذاريد کنار اين که قرارداد ترکمانچای از قضا همين پارسال زمانش به سر رسيد، چون گويا نود ساله بوده است، نشنيده بوديد؟
يعنی يه چيزی تو مايه های همان قرارداد چين و بريتانيا بر سر هنگ کنگ که چندسال پيش به چين بازگردانده شد
حالا البته که قصد اين نبود که قربان شاهان قاجار بگرديم و اينا، فقط خواستم دوباره نگاهی کنيم که واقعاً چه خبر بوده است، يا مثلاً چه شده است که ما سرانجام در پايان دوره قاجار به مشروطه رسيديم، و اگر اين سيری رو به رشد نيست، پس چيست، حواستان باشد نگفتم قاجار ما را به اين رشد رساند، گفتم سيری که داشتيم رو به رشد بوده، و البته که آخرين شاه قاجار هم آخرين حرکتش اين بود وقتی دادگاه احضارش کرد، خواست که به دادگاه برود، و البته ما بيعرضه اش می ناميم نه قانون مدار، و البته سرانجام هم که رضاخان اين طفل هفت ماه را با سزارين به دنيا آورد و چنين ناقص الخلقه ای شد که می بينيد و مشروطه مان شد ديکتاتوری مطلق و البته همچنان اين يکی را با عرضه می ناميم که کلی مهندسان مملکت را که البته در زمان قاجار به فرنگ رفته و تربيت شده بودند در عمران و آبادی به کار گرفت و برای اين که خدای نکرده پررو نشوند کارشان که تمام شد همه را کشت
و البته اين قسمت سوم با دو قسمت قبل تفاوتی دارد و آن اين که شايد زمانی که برای ما لازم است هنوز از آن نگذشته، يا تحليل های آزادانه به مانند آنها که در ممالک ديگر بوده در مملکت ما نبود و از طرفی اين يکی راجع به مملکت خود ماست و نه راجع به ديگران و طبيعتاً که ذينفع بودن و جانب داشتن و اين قبيل مسايل قدری ديدن را سخت تر هم می کند، پس بگذاريد بگوييم تا بدانيم چه شد حالا حالاها باس راه بريم

***
سوم خرداد، خرمشهر که آزاد شد، من جنگ زده بهت زده، شادی مردم را نگاه می کردم، که البته شايد به نوعی هم شادی برای آزادی خرمشهر بود، هم شادی برای پيروزی، هم شادی برای پايان جنگ
هرچند که سرانجام، من هرگز به خانه مان برنگشتم
و ممد هم نبود که ببيند
هنوز هم "ممد نبودی" را که دلم نمی آيد اسمش را نوحه بگذارم می شنوم، موهای تنم سيخ می شود
محمد جهان آرا، از بچه های سپاه خرمشهر، برای من بچه محل است، نه يکی که فکر کند يا من از سياره ديگری آمده ام يا او، نه يکی که اسم جنگ را بهانه کند که بگويد من کجا بروم يا چه بپوشم يا چه کنم
محمد جهان آرا، برای من، چند ثانيه تصوير ثبت شده روی فيلم است، تصوير جوانی قدری خشمگين و قدری بغض آلود که می گويد من همينجا قسم می خورم، که خرمشهرو پس می گيريم
و محمد جهان آرا، خرمشهر را خونين شهر نناميد، شهر او، هميشه خرمشهر بود
و اين گونه است که وقتی صدای يارانش با همان لحن گرم و با همان سبک نوحه های آن دياردر مسجد جامع خرمشهر می پيچد، همه بغض دنيا در گلوی آدم جمع می شود
ممد نبودی ببينی، شهر آزاد گشته
و برای گفتن همه اين ها هم، شايد هنوز زود است

***
دوم خرداد که انگار همين ديروز بود، مردمی که چون همه چيزشان بايد به همه چيزشان بيايد، قهرمان ساختنشان و قهر کردنشان هم عين هم است، می خواستيم يک شبه سوييس شويم، چون نشديم قهر قهر تا روز قيامت
اين يکی را اجازه دهيد پنجاه سال ديگر بنويسيم، شايد تا آن زمان يادتان برود، ما هم به کل ننويسيم
به قول شاعر، ملت عاشق که خط و ربط نداند

شنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۷

بابا شاعر، بابا آرتيست، بابا منتقد بزرگ، بابا اعتماد به نفس

ماييم که از شعر فقط قافيه دانيم
البته عرض کنم که حداکثر
بعد اينجوری ميشه که چون از قديم گفتن شعر گفتن نشانه بچه باحاليست
و از آنجا که فکر می کنيم قافيه کافيست
هی ميگيم، آقا هی ميگيم، آقا هی ميگيم
بعد اين جمع قافيه هامون رو که برداری مثل آدم بر روی کاغذ و با خط خوش بنويسی حداکثر چهار خط حرف حساب از توش درمياد که البته احتمالش هست دو خط اول دو خط آخر رو نقض کنند
فلذا توصيه ميشود ابتدا حرف هايمان را مثل آدم بزنيم ببينيم چيزی از توش درمياد يا نه و سپس به منظم و مصرع و غيره گفتنش اهتمام ورزيم
و اينگونه با آبروی قدما نيز بازی نکنيم که خودمان و آنها هم که نمی دانند فکر کنند بابا حافظ هم يکی بوده تو مايه های خودمون ديگه
و البته که روی سخن صرفاً با قافيه چينان نبود
روی سخن با خودم بود که مردک ، فکر نکن هرکاری کردی به نظر خودت شبيه کار فلانی آمد لزوماً در حد کار فلانی است، احتمال بيشتر اينست که فهم تو از کار فلانی همينقدر بوده باشد و هر چقدر فهمت از کار فلانی بالا رود تازه ميفهمی فلانی چه کرده است و فقط قافيه و کمپوزيسيون و اين حرفا که تو با عقل ناقصت فهميدی نيست
حکايت
يه زمانی بچه بوديم نفهم بوديم عکاسی ميکرديم ، يه چيزايی هم تو مجله عکس و اينور اون ور ميديديم از فتوغرافران به نام
بعد ميرفتيم چهار تا عکس هم خودمون مينداختيم يهو چاپ که ميشد ميگفتيم اووو نيگا ، عين فلان عکس سالگادو شده
که خوشبختانه کسی نبود ازمون تعريف و تمجيد کنه، و باعث شد ما باز بريم ياد بگيريم
يه چند سال بعد باز چشممون به همون عکسای سالگادو خورد، ديديم ای دل غافل اين عکسه توش يه چيزايی هست که ما انگار کلا کور بوديم نمیديديم، بعد از شما چه پنهون يه نگاهی هم به عکسای خودمون که يه زمانی فکر ميکرديم شبيه سالگادو در اومدن انداختيم عقمون گرفت
بعد اينجوری شد که هی هر چی بيشتر ميفهميديم هی عکسای اينا رو ميديديم هی از خودمون شرممون ميشد
و دست آخر فهميديم هر وقت يه کاری از کسی ديديم و فکر کرديم فهميديم دليل بر اين نيست که لزوماً فهميديم
سرمون رو بهتره بندازيم پايين، کار خودمون رو بهتر و بهتر کنيم
چون نه با فهميدن کار فلانی کسی بهمون جايزه ميده، نه با زير سوال بردن کار فلانی
فکر کنم در بيشتر مواقع بهتره بگيم شايد ما نمی فهميم
اين جملات اخير منو ياد بدبخت ديويد لينچ ميندازه
هر کی از راه ميرسه و ميخواد بگه من در بند اين ژستای روشنفکرانه و اينا نيستم زرتی به اين بدبخت يه فحشی ميده
تو مايه های بابا اين لينچ که خودشم نميدونه چی ميسازه، يه عده ديگه هم که ميخوان بگن ما ميفهميم هی ميگن به به
شايد اون يه عده بيخودی ميگن به به به قول شما، ولی شما هم جسارتاً وايسا اون فيلمت که قراره دنيا رو بترکونه ساخته شه ، اگه ما نگفتيم به به بعد شاکی شو
حکايت دوم
يه کارت پستالی به ديوار يه رستورانی بود که من ميرفتم زمانی، که ميدونستم يه نفر از سويس برای صاحب رستوران هديه آورده
يه روز يه خانمی دم پيشخون وايساده بود و داشت روی کارت رو ميخوند و به خواهر کوچيکترش داشت توضيح ميداد که آره، معنيش ميشه سويس و غلط هم نوشته
بعد از رفتن اين دو نفر من که کنجکاو شده بودم چه جوری ميشه يه کارتی از سويس اومده باشه و روش غلط نوشته باشه اسم کشور رو ، رفتم ببينم داستان چيه
روی کارت نوشته شده بود
SWEETZERLAND
در واقع به جای
SWITZERLAND
که خيلی کار جالبی بود
اون خانم در واقع نصف سواد رو داشت که بدونه اسم کشور رو چه جوری مينويسن
بقيه سواد رو نداشت که بدونه سويس معروفه به کشور شکلات و اينجا با استفاده از کلمه
SWEET
به معنای شيرين سعی شده ترکيب طنزآميزی از اسم اون کشور ساخته بشه
***
خلاصه که اعتماد به نفس چيز خوبيه ها، فقط لطفاً با احتياط مصرف شود

چاکريم