شنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۷

بابا شاعر، بابا آرتيست، بابا منتقد بزرگ، بابا اعتماد به نفس

ماييم که از شعر فقط قافيه دانيم
البته عرض کنم که حداکثر
بعد اينجوری ميشه که چون از قديم گفتن شعر گفتن نشانه بچه باحاليست
و از آنجا که فکر می کنيم قافيه کافيست
هی ميگيم، آقا هی ميگيم، آقا هی ميگيم
بعد اين جمع قافيه هامون رو که برداری مثل آدم بر روی کاغذ و با خط خوش بنويسی حداکثر چهار خط حرف حساب از توش درمياد که البته احتمالش هست دو خط اول دو خط آخر رو نقض کنند
فلذا توصيه ميشود ابتدا حرف هايمان را مثل آدم بزنيم ببينيم چيزی از توش درمياد يا نه و سپس به منظم و مصرع و غيره گفتنش اهتمام ورزيم
و اينگونه با آبروی قدما نيز بازی نکنيم که خودمان و آنها هم که نمی دانند فکر کنند بابا حافظ هم يکی بوده تو مايه های خودمون ديگه
و البته که روی سخن صرفاً با قافيه چينان نبود
روی سخن با خودم بود که مردک ، فکر نکن هرکاری کردی به نظر خودت شبيه کار فلانی آمد لزوماً در حد کار فلانی است، احتمال بيشتر اينست که فهم تو از کار فلانی همينقدر بوده باشد و هر چقدر فهمت از کار فلانی بالا رود تازه ميفهمی فلانی چه کرده است و فقط قافيه و کمپوزيسيون و اين حرفا که تو با عقل ناقصت فهميدی نيست
حکايت
يه زمانی بچه بوديم نفهم بوديم عکاسی ميکرديم ، يه چيزايی هم تو مجله عکس و اينور اون ور ميديديم از فتوغرافران به نام
بعد ميرفتيم چهار تا عکس هم خودمون مينداختيم يهو چاپ که ميشد ميگفتيم اووو نيگا ، عين فلان عکس سالگادو شده
که خوشبختانه کسی نبود ازمون تعريف و تمجيد کنه، و باعث شد ما باز بريم ياد بگيريم
يه چند سال بعد باز چشممون به همون عکسای سالگادو خورد، ديديم ای دل غافل اين عکسه توش يه چيزايی هست که ما انگار کلا کور بوديم نمیديديم، بعد از شما چه پنهون يه نگاهی هم به عکسای خودمون که يه زمانی فکر ميکرديم شبيه سالگادو در اومدن انداختيم عقمون گرفت
بعد اينجوری شد که هی هر چی بيشتر ميفهميديم هی عکسای اينا رو ميديديم هی از خودمون شرممون ميشد
و دست آخر فهميديم هر وقت يه کاری از کسی ديديم و فکر کرديم فهميديم دليل بر اين نيست که لزوماً فهميديم
سرمون رو بهتره بندازيم پايين، کار خودمون رو بهتر و بهتر کنيم
چون نه با فهميدن کار فلانی کسی بهمون جايزه ميده، نه با زير سوال بردن کار فلانی
فکر کنم در بيشتر مواقع بهتره بگيم شايد ما نمی فهميم
اين جملات اخير منو ياد بدبخت ديويد لينچ ميندازه
هر کی از راه ميرسه و ميخواد بگه من در بند اين ژستای روشنفکرانه و اينا نيستم زرتی به اين بدبخت يه فحشی ميده
تو مايه های بابا اين لينچ که خودشم نميدونه چی ميسازه، يه عده ديگه هم که ميخوان بگن ما ميفهميم هی ميگن به به
شايد اون يه عده بيخودی ميگن به به به قول شما، ولی شما هم جسارتاً وايسا اون فيلمت که قراره دنيا رو بترکونه ساخته شه ، اگه ما نگفتيم به به بعد شاکی شو
حکايت دوم
يه کارت پستالی به ديوار يه رستورانی بود که من ميرفتم زمانی، که ميدونستم يه نفر از سويس برای صاحب رستوران هديه آورده
يه روز يه خانمی دم پيشخون وايساده بود و داشت روی کارت رو ميخوند و به خواهر کوچيکترش داشت توضيح ميداد که آره، معنيش ميشه سويس و غلط هم نوشته
بعد از رفتن اين دو نفر من که کنجکاو شده بودم چه جوری ميشه يه کارتی از سويس اومده باشه و روش غلط نوشته باشه اسم کشور رو ، رفتم ببينم داستان چيه
روی کارت نوشته شده بود
SWEETZERLAND
در واقع به جای
SWITZERLAND
که خيلی کار جالبی بود
اون خانم در واقع نصف سواد رو داشت که بدونه اسم کشور رو چه جوری مينويسن
بقيه سواد رو نداشت که بدونه سويس معروفه به کشور شکلات و اينجا با استفاده از کلمه
SWEET
به معنای شيرين سعی شده ترکيب طنزآميزی از اسم اون کشور ساخته بشه
***
خلاصه که اعتماد به نفس چيز خوبيه ها، فقط لطفاً با احتياط مصرف شود

چاکريم

۳ نظر:

RoozbehSh گفت...

منم موافقم!

در ضمن اون موضوعاتي كه راجع به مايكروسافت و اينا گفتم همچنان به قوت خودش باقيه. يه وقت فكر نكن پشيمون شدم.

somayeh79 گفت...

من به عنوان یک خواننده نمونه بر اساس وظیفه شناسی و در پاسخ به دعوت جنابعالی در سیصد و شصت آمدم که اینجا هم سر بزنم و چون دیدم اینجا خلوت تره و موضوع کامنت رقابتی نیست، گفتم یه نشونه ای بذارم و برم

somayeh79 گفت...

در ضمن، در خط دوم از حکایت اول، "به نام" اشتباه است. باید بنویسید"بنام". اینو گفتم که جبران دیکته صحیح کردنت بشه وقتی من انگلیسی تایپ می کنم!!! حداقل دلم که خنک می شه؛)