جمعه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۷

خزعبلاتی از تاريخ جهان ، خرداد، خرمشهر، خاتمی، خط و ربط يا هوماژ حرف خ

مارشال پتن زمانی نه چندان دور، يعنی از حدودای پنجاه سال پيش، در فرانسه چهره ای منفور بود
او رييس حکومت معروف به ويشی در زمان اشغال فرانسه در جنگ جهانی دوم بود و منفور بودنش هم به دليل توافقش با نيروهای اشغالگری بود که فرانسه رو اشغال کرده بودند، چون در سوی ديگر ارتش آزاديبخش فرانسه قرار می گرفت که ستيز با اشغالگران را بر عهده داشت
در مقابل منفور بودن پتن نگاهی بيندازيد به شارل دوگل، ناسيوناليست فرانسوی که شايد محبوبيتش به دليل بازگرداندن غرور پايمال شده فرانسويان باشد
اما نگاهی بيندازيم به اين روزها، هر چه از آن زمان دور شده ايم، فاصله اين دو شخصيت در ميزان محبوبيتشان به هم نزديک و نزديک تر شده، چرا؟
ساده است واتسون عزيز، زمان می گذرد، اما انسان هايی وجود دارند که با گذشت زمان نگاهی به گذشته می اندازند و با نگاهی باز، و فارغ از احساساتی که گاه بدجوری اين چشم لامصب را می بندد به گذشته می نگرند
برای مثال دقيق می شوند و حدس و گمانی می زنند درباره نيات پتن از توافق با اشغالگران و نگاهی می اندازند به ميزان خرابی های به بار آمده در فرانسه، که با وجود همسايگی آلمان و فرانسه، کمتر از بسياری کشورهای اشغال شده ديگر است، ممکن است فرانسويان وجود لوور يا ايفل را حتی مديون توافقات پتن و اشغالگران باشند؟
شايد نه لوور و ايفل، ولی به نظر می رسد بسياری آثار تاريخی و هويتی ديگر کشورشان و نيز کشتار کمتر مردم فرانسه و حتی اقتصاد کمتر لطمه ديده از جنگ را مديون او باشند
زمان چيز غريبيست
***
همزمانی پيشرفت های بزرگ صنعتی غرب و جنبش های کارگری و از طرفی جنبش های حقوق زنان، همزمانی عجيب و غريب و برآمده از توطئه ای خاص و از اين دست توهمات نيست، با پيشرفت های جديد، مسائل جديد پديدار می شوند و بسياری حرف های ناگفته هم فرصت بروز می يابند
اما در اين ميان صاحبان قدرتی هم هستند که توان آن را در خود می بينند پديده ها را، شده حتی اندکی، به سمت منافع خودشان بچرخانند
در زمانی که کارخانه های دنيای تازه صنعتی شده غرب، به توليد بيشتر و بيشتر می رسيدند، طبيعتاً نيروی کار بيشتری نياز داشتند، و اين نياز و در واقع سنگين شدن کفه عرضه و تقاضا به نفع کارگرانی که در واقع عرضه کننده نيروی کار بودند، اين فرصت را به آنها داد تا از اين نياز به نفع حقوق خود بهره ببرند، و مزايای بيشتری از کارفرمايان طلب کنند، کارفرمايان تقريبا چاره ای جز اجابت خواسته های کارگران نداشتند، مگر اين که ميشد اين کفه عرضه و تقاضای نيروی کار به سود آنها بچرخد، اما ميشد؟
فقط يه راه هست، افزايش نيروی کار، يعنی افزايش کارگران، تعداد کارگران که ثابت بود، ميشد از مريخ کارگر وارد کرد؟ اگر الان بشود، آن موقع نميشد
اما باز هم ساده است واتسون عزيز، در يک حرکت می شود نيروی بالقوه کار را دو برابر کرد، فقط کافيست زنان هم جزو نيروی کار شمرده شوند، که تا آن زمان نمی شدند
جنبش زنان در جهت به دست آوردن حقوق بديهيشان بالطبع جوانبی هم از جمله راه های کسب استقلال مدنظر داشت، و يکی از انواع اين استقلال، استقلال مالی بود
در بر حق بودن زنان در مبارزاتشان شکی نيست، اما سوی ديگر ماجرا، در آن زمان اين بود که کارفرما حق انتخاب به دست آورده بود، اکنون کارگران زيادی پشت درهای کارخانه برای به دست آوردن کار صف کشيده بودند، و کسی هم از افزايش حقوق حرفی نمی زد، همه می دانستند کس ديگری هست که با حقوقی کمتر از آن ها حاضر است همان کار را انجام دهد، اکنون از هر خانواده دو نفر در همان کارخانه کار می کردند، و شايد وقتی آخر ماه حقوق دريافتیشان را روی هم می گذاشتند برابر همان پولی می شد که قبل تر، يکی از آنها با کار در کارخانه به دست مياورد، پيدا کنيد کارخانه دار را
خلاصه تا همه خانواده بتونن اينا رو تحليل کنن و اينا يه صد سالی گذشته بود
و زمان باز هم البته چيز غريبيست و غريب تر تفاوت نيات و نتيجه هاست، نيات ما لزوماً ما را به نتيجه دلخواه نمی رساند

***
اين سلسله معروف به منحوس قاجار اصولاً فحش خوری دارد ملس
حالا اين که بگرديد پيدا کنيد سلسله ای غيرمنحوس در کشورمان بحثيست دگر، که اگه کشيديد تا هخامنشی فلش بک بزنيد که خب زده ايد ديگر
حالا اين بحث ها به کنار، اين سلسله بدبخت يکی از سفت و سخت ترين ننگ های ثبت شده اش، دو قرارداد است به نام های زيبای گلستان و ترکمانچای که گويند نصف مملکت را بخشيده اند به اجنبی و اينا
عرض کنم اولش که کلاً اگر يافتيد نقشه ای پيش از آن که خط و مرزی کشيده باشد و اسمش را گذاشته باشد ايران که حق با شماست، ديگر اين که بسياری که فکر می کنند ايران در زمان قاجار کوچک شد، معلوم نيست با کدام ايران مقايسه اش می کنند، اگر بخواهيم به هخامنشی برگرديم که در کل سه چهار تا امپراطوری در جهان موجود بود آن زمان، اگر قرار بود همان قدری باشيم که به کل الان سازمان ملل چهار عضو داشت نه دويست و خرده ای
پس اين ماجرا برای بقيه هم بوده، حالا بماند که اسم آن امپراطوری را کسی ايران نمی گفت و تا زمان صفويه هم کسی همت نکرد اصولاً مرزی، خطی، خيطی دور و بر جايی بکشد و بگويد اين کشور ماست، البته مشکل از تنبلی نبود استثنائاً ، بابا تا اون موقع به کل اين مفهوم همچين در دنيا هم وجود نداشت و تازه يه چيزايی داشت به وجود ميومد که اسمشو ميذاشتن کشور، وگرنه قبلش خر تو خر بود و همين کشورای اروپايی هم که اکنون مشاهده می فرماييد هيچ کدوم نبودن و اگر هم قرار بود منطق اين باشه که هر کی اول بوده، کشورتره، الان اسم اروپا يونان بود، خلاصه دوستان صفوی يه زحمتی کشيدند و حالی هم داد بهشون شاهنامه فردوسی و يه خطی دوروبر يه قدری زمين کشيدند و ايران ناميدند و شاهنامه به خصوص از اين نظر مهم بود که در آن زمان مشکل اصلی با اين امپراطوری بغل دستی بود به اسم عثمانی، بعد که ديگه تو زمان قاجار بدجوری همه چی شير تو شير شده بود و ما هم وسط اين شير تو شيری به غول تشنی افتاده بود بالا سرمون که از قضا تنها کوفتی بود که هنوز تو حال و هوای امپراطوری مونده بود و البته که واقعا امپراطوری محسوب می شد، يعنی روسيه
حالا اگر احساس می کنيد که ما در آن زمان بايد با روسيه می جنگيديم، که از قضا روسيه هم از خدايش بود و از طرفی اگر انتظار داريد که پيروز هم می شديم لابد که عرضی نيست، ولی در غير اين صورت راهی جز قراردادی بستن و به توافقی رسيدن تا جايی که زورمان می رسيد چه می شد کرد؟ حالا اينها را بگذاريد کنار اين که قرارداد ترکمانچای از قضا همين پارسال زمانش به سر رسيد، چون گويا نود ساله بوده است، نشنيده بوديد؟
يعنی يه چيزی تو مايه های همان قرارداد چين و بريتانيا بر سر هنگ کنگ که چندسال پيش به چين بازگردانده شد
حالا البته که قصد اين نبود که قربان شاهان قاجار بگرديم و اينا، فقط خواستم دوباره نگاهی کنيم که واقعاً چه خبر بوده است، يا مثلاً چه شده است که ما سرانجام در پايان دوره قاجار به مشروطه رسيديم، و اگر اين سيری رو به رشد نيست، پس چيست، حواستان باشد نگفتم قاجار ما را به اين رشد رساند، گفتم سيری که داشتيم رو به رشد بوده، و البته که آخرين شاه قاجار هم آخرين حرکتش اين بود وقتی دادگاه احضارش کرد، خواست که به دادگاه برود، و البته ما بيعرضه اش می ناميم نه قانون مدار، و البته سرانجام هم که رضاخان اين طفل هفت ماه را با سزارين به دنيا آورد و چنين ناقص الخلقه ای شد که می بينيد و مشروطه مان شد ديکتاتوری مطلق و البته همچنان اين يکی را با عرضه می ناميم که کلی مهندسان مملکت را که البته در زمان قاجار به فرنگ رفته و تربيت شده بودند در عمران و آبادی به کار گرفت و برای اين که خدای نکرده پررو نشوند کارشان که تمام شد همه را کشت
و البته اين قسمت سوم با دو قسمت قبل تفاوتی دارد و آن اين که شايد زمانی که برای ما لازم است هنوز از آن نگذشته، يا تحليل های آزادانه به مانند آنها که در ممالک ديگر بوده در مملکت ما نبود و از طرفی اين يکی راجع به مملکت خود ماست و نه راجع به ديگران و طبيعتاً که ذينفع بودن و جانب داشتن و اين قبيل مسايل قدری ديدن را سخت تر هم می کند، پس بگذاريد بگوييم تا بدانيم چه شد حالا حالاها باس راه بريم

***
سوم خرداد، خرمشهر که آزاد شد، من جنگ زده بهت زده، شادی مردم را نگاه می کردم، که البته شايد به نوعی هم شادی برای آزادی خرمشهر بود، هم شادی برای پيروزی، هم شادی برای پايان جنگ
هرچند که سرانجام، من هرگز به خانه مان برنگشتم
و ممد هم نبود که ببيند
هنوز هم "ممد نبودی" را که دلم نمی آيد اسمش را نوحه بگذارم می شنوم، موهای تنم سيخ می شود
محمد جهان آرا، از بچه های سپاه خرمشهر، برای من بچه محل است، نه يکی که فکر کند يا من از سياره ديگری آمده ام يا او، نه يکی که اسم جنگ را بهانه کند که بگويد من کجا بروم يا چه بپوشم يا چه کنم
محمد جهان آرا، برای من، چند ثانيه تصوير ثبت شده روی فيلم است، تصوير جوانی قدری خشمگين و قدری بغض آلود که می گويد من همينجا قسم می خورم، که خرمشهرو پس می گيريم
و محمد جهان آرا، خرمشهر را خونين شهر نناميد، شهر او، هميشه خرمشهر بود
و اين گونه است که وقتی صدای يارانش با همان لحن گرم و با همان سبک نوحه های آن دياردر مسجد جامع خرمشهر می پيچد، همه بغض دنيا در گلوی آدم جمع می شود
ممد نبودی ببينی، شهر آزاد گشته
و برای گفتن همه اين ها هم، شايد هنوز زود است

***
دوم خرداد که انگار همين ديروز بود، مردمی که چون همه چيزشان بايد به همه چيزشان بيايد، قهرمان ساختنشان و قهر کردنشان هم عين هم است، می خواستيم يک شبه سوييس شويم، چون نشديم قهر قهر تا روز قيامت
اين يکی را اجازه دهيد پنجاه سال ديگر بنويسيم، شايد تا آن زمان يادتان برود، ما هم به کل ننويسيم
به قول شاعر، ملت عاشق که خط و ربط نداند

هیچ نظری موجود نیست: