سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۸۸

از فوتبال تا سينما، از گروهبان قندعلی تا اوباما، از ملبورن تا غزه يا بحثی مفصل راجع به ما - قسمت اول

بعد از مدت ها ننوشتن انگار مجبورم همه چيز رو با هم بنويسم. اين همه چيز رو با هم نوشتن خودش به دليل اين همه ننوشتن ربطايی داره. خاستگاه بلاگ نويسی من که در واقع سيصد و شصت درجه ياهو بود، اوضاعش از اوضاع اون جهنم معروفی که يه روز قيرش نيست و يه روز قيفش خراب تره، ما هم که حالا هر روز چهارتا و نصفی خواننده رو نميشه از اين سر دهکده جهانی کول کنيم ببريم اون سر. خلاصه انگيزه هايمان هی نشکفته پرپر می شود. از طرفی راجع به هرچی ميايم بنويسيم يادمون مياد يه همچين چيزايی قبلاً نوشتيم. خلاصه همه اينا با هم ميشه دليل که يه بار تصميم بگيريم همه اون چيزايی که قبلاً نوشتيم و اين مدت خواستيم بگيم و غيره رو جمع کنيم يه جا بگيم. نتيجه اينا که گفتم هم ميشه اين که دارم شروع می کنم نوشتنی که پايانی را برايش متصور نيستم. فی الواقع خدا رحم کند به خواننده. و البته اگه بيش از حد طولانی شد آخرش می نويسم ادامه در قسمت بعدی.
*
مقدمه
در ادامه سعی می کنم ببينم چه بر سر فوتبالی آمد که زمانی قرار بود در جام جهانی شگفتی ساز شود و امسال همه تيم های باشگاهيش با همه بهترين تماشاگران دنيا به دست تيم هايی از کشورهای عربی حذف شدند که جمعيت کشورشان به تعداد طرفداران تيم های پرمدعای ما نمی رسد و نقش ما در اين ميان چه بود. بعد خواهم پرداخت به نقش ما. به اين سوال برخواهيم خورد که ما اصلاً در چه چيزهايی نقش داريم. بعد شايد لازم باشد ببينيم به نظر هر کداممان ما چند نفريم. در دوم خرداد چه اتفاقی افتاد. شايد بحثی راجع به فيلم اخراجی ها در اين ميان بی معنا نباشد. و البته می رويم سراغ مدعيان آن سوی مرز جايی که پرويز صياد به نمايش فيلم عباس کيارستمی در اروپا اعتراض می کند. جستجويی می کنيم تا ببينيم سرانجام در اين همه دعوای بی پايان حق با کيست. سری خواهيم زد به مقدمه بسيار زيبای کتابی به نام تکنيک کودتا، نوشته يک ايتاليايی بسيار باهوش به نام کورتسيو مالاپارته تا ببينيم اگر سعی کنيد راستش را به ديگران بفهمانيد چه بر سرتان می آيد. به دنبال مثال هايی می گرديم تا ببينيم اگر تمام آنچه برايمان اهميت دارد اين باشد که دلمان خنک شود چه بر سرمان می آيد، از بمبئی گرفته تا غزه. اينجا به فوايد دشمن داشتن خواهيم پرداخت و در واقع به اين موضوع که چرا برخی اگر دشمن نداشته باشند روزشان شب نمی شود. به رسم مرسوم اين روزها نگاهی به اوباما خواهيم انداخت و سرانجام می رسيم به انتخابات پيش رو. سعی خواهم کرد در اين قسمت آخر افکار مختلف موجود را با هم مقايسه کنيم و ريشه های هر کدام را شايد بيابيم. شايد هم در اين ميان خبرهای ديگری شود که خودم هم هنوز نمی دانم. آنچه در اين ميان به نظر می رسد اين است که اين نوشته نوشته ای سياسی خواهد بود، اما من سعی خواهم کرد سياسی نباشد، سعی خواهم کرد از ميان اين رويدادها در بيابيم ما که هستيم، چه رفتاری داريم و چه خصلت هايی. شايد اين اسم ها همه به سياست مربوط باشند، اما اگر دريابيم آن چه در درون ما اين کنش ها و واکنش ها را باعث می شود چيست، به مواردی برمی خوريم که شخصيت ما و نوع نگاهمان به زندگی و دنيای اطرافمان را ساخته اند. اين نوشته طولانی خواهد بود و بسياری حوصله خواندنش را نخواهند داشت، اما برای آن ها که خواهند خواند شايد بهتر باشد توضيح دهم در ابتدا با چندين و چند مثال مواجه خواهند شد، و سرانجام تلاش خواهيم کرد نکات مشترک اين چندين مثال را بيابيم.
*
اول: فوتبال ايرانی از هشتم آذر تا گروهبان قندعلی
آنهايی که فوتبالی نيستند نگران نشوند، اين قسمت راجع به هرچه هست جز فوتبال. هشتم آذر را که يادتان هست؟ بازی ايران و استراليا در ملبورن مساوی شد و اين يعنی صعود ايران به جام جهانی پس از سال ها، و همه سر از پا نشناختيم و رفتيم به خيابان و بزن و برقصی. اما چه شد که آن گونه شد؟ جواب در سينماست، در واقع در دراماتيک بودن ساختار رويدادها. رويدادها را مرور کنيم. داشتيم مثل آب خوردن، مثل بچه آدم می رفتيم جام جهانی. علی دايی تازه علی دايی شده بود، و همينجوری هم گل می زد. مربی تيم هم محمد مايلی کهن بود که هرگز چندان محبوب نبود. در همين راحتی خيال، يعنی درست در جايی از فيلم که تماشاگر خيالش راحت شده و فقط منتظر است قهرمان فيلم کار را يکسره کند، يک ضد قهرمان فسقلی نامرد، که در اينجا يک کشور عربی کوچک حاشيه جنوبی خليج فارس است، دردسرساز می شود و قهرمان احساساتی هم از کوره در می رود و کريم باقری با نواختن مشتی به صورت بازيکن حريف از زمين اخراج می شود و گره جديدی در فيلم می افتد تا تماشاگر عصبی تر تخمه بشکند و قدری هم فرصت بيابد که فحش هايش را به مايلی کهن بدهد که هم سابقه مشت زنی در زمين و کنار زمين فوتبال را يدک می کشد، هم منصوب به حکومت است. خلاصه که به جام جهانی رفتن دوباره چيزی می شود مثل رويا. حالا بايد ژاپن را ناک اوت کنيم تا به جام جهانی برويم. مربی تيم هم يک برزيلی می شود که هم کنار زمين سيگار می کشد، هم کراوات می زند. شايد خيلی ها يادشان نيايد يا ندانند که آن روزها شلوار جين هم جرم بود، کراوات که جای خود. اما نبرديم، کارمان کشيد به بازی با تيمی فراتر از آسيا. همين که در تهران با استراليا مساوی کرده بوديم برای خودش افتخاری بود. بازی که در استراليا شروع شد گفتيم ده دوازده گل می خوريم، اوضاع طوری بود که مدافع تيم دقيقه نه بازی از عابدزاده پرسيده بود چقدر تا پايان نيمه مانده. به هر حال دو گل خورديم، و بعد از خوردن گل دوم هوليگانی وسط زمين پريد تا تور دروازه ايران را پاره کند. او از هر نظر لازم بود، در دراماتيک تر شدن سناريو که نقشی بی بديل داشت، می توانيد قهرمان فيلم را تصور کنيد که از دست چند آدم تنومند کتک خورده، و در حالی که خودش را کشان کشان به خانه می رساند از جوانک نحيفی که برای کتک زدن او با رفقايش شرط بسته است هم کتک می خورد. چند رهگذر به کمک قهرمان می آيند، لباس هايش را می تکانند و از او می پرسند کمک می خواهد يا نه، قهرمان به خودش می آيد، عابدزاده توپ را روی زمين می گذارد، پشتکی می زند و لبخندزنان توپ را به بازی برمی گرداند. گزارشگر انگليسی زبان بازی حرکات دروازه بان ايران را با حرکات سر لارنس اليويه روی صحنه مقايسه می کند. قهرمان به سوی مردان تنومندی که کتکش زده اند برمی گردد که انتظار از جا برخاستن او را هم ندارند. دو گل، فرانسه ما اومديم، باز هم نبرديم، همين دو گل اما کافی بود، همه چيز حماسی بود، نه مثل زمان برانکو که مثل بچه آدم رفتيم جام جهانی و از بازی آخرمان با بحرين در ورزشگاه آزادی فقط يک تساوی لازم داشتيم که آن را هم برديم. حماسه خونمان که کم شود رودل می کنيم، جوگير می شويم که لابد بايد قهرمان جهان شويم، تيتر می زنيم مکزيک را می بريم، پرتغال را می خوريم، آنگولا را له می کنيم. يادمان می رود مکزيک چند بار برزيل را شکست داده، پرتغال اميد اول قهرمانی جام ملت های اروپاست، و آنگولا از قاره ای آمده که برای تيم هايش شگفتی ساز جام جهانی بودن رسم است. ولی بدترين بلايی که سرمان می آيد اين است که نيمه اول بازی با مکزيک را مثل يک شگفتی ساز بازی می کنيم، از مکزيک عقب می افتيم و بازی را به تساوی می کشيم. اين يعنی شگفتی، اما ما يادمان می رود شگفتی يعنی خرق عادت، شگفتی يعنی خلاف انتظار، ما انتظارمان شگفتی است و يادمان می رود که اگر به مکزيک نبازيم عجيب است، کاش نيمه اول را هم خوب بازی نمی کرديم، چون ما يادمان می رود کجای کاريم و به اين خاطر که بازيکنانمان در نيمه دوم در سطحی هستند که فوتبال ماست فحش نثارشان می کنيم، تشکر از يک نيمه بازی خوبشان که جای خود. تماشاگران ايرانی حاضر در جام جهانی از بازيکنان گلايه می کنند که چرا پس از بازی به سوی آنها نرفته اند. شايد نگرانند کسی باشد که فحش ها را نشنيده باشد. ايران طبق آمار فيفا کمترين تعداد تماشاگر را در جام جهانی فوتبال داشت، ما کله در برف هميشه دلمان خوش است که نه که ايرانی ها همه جا هستند، ايران همواره تيمی پرتماشاچيست، نه که بقيه دنيا همه در خانه هايشان هستند و لابد مخترع فوتبال هم آريايی بوده است، يحتمل از اين نظر. بگذريم که با وجود کمترين تعداد تماشاچی، تيم ملی ايران بيشترين پراکندگی تماشاچی، بيشترين تنوع در سرود ملی و همچنين بيشترين تنوع در پرچم را از آن خود کرد. تماشاچيان ايران در سه گروه مختلف اعزامی از ايران، بی طرف، و اپوزيسيون از نوع مجاهدين در ورزشگاه ها حاضر می شدند که هر گروه هم پرچم خود و سرود ملی خود را داشتند. بماند که اين بازيکنان بيچاره اگر هم می خواستند طرف تماشاگری بروند معلوم نبود کدام طرف بايد بروند. حالا زياد هم لازم نيست راجع به نکات علمی فوتبال و نکته مهمی به اسم تمرکز بازيکن فکر کنيد. خلاصه که ما پاس داديم، علی آبادی گل زد. علی آبادی که توسط احمدی نژاد به رياست سازمان تربيت بدنی منصوب شده بود و چندان دل خوشی از فدراسيون باقيمانده از دوره قبل را نداشت به پشتوانه فحش مردم توی دهن فدراسيون زد و همه را انداخت بيرون و همه مردم خوشحال و شاد و خندان شدند و همه کسانی که از نه از بين بازيکنان ليگ ايران بلکه از يازده بازيکن درون زمين هم فقط نام علی دايی را می دانستند، بسيار از نبود او خوشحال شدند و احساس کردند از اين پس چون علی دايی جلوی توپ را نمی گيرد توپ خودش وارد دروازه می شود و نيازی نيست بازيکنی جای او بازی کند. و اين چنين بود که چون رفتنمان به جام جهانی شبيه حماسه ملبورن نبود و قدری عاقلانه تر و ساده تر انجام شده بود، گندی زديم به فوتبالمان که بويش نوروز امسالمان را در ورزشگاه آزادی به گند کشيد. اما ما به جای فوتبال بازی ديگری بلديم، کی بود کی بود، من نبودم. اگر ما بوديم که برانکو را نمی خواستيم، آيا ما نبوديم که قلعه نويی را می خواستيم؟ فکر که نمی کرديم فابيو کاپلو منتظر است مربی تيم ملی ايران شود؟ فکر؟ فکر می کرديم اصلاً؟ اصلاً به ما چه که فکر کنيم، يکی ديگه بازی می کنه، يکی ديگه مربی گری، يکی ديگه هم اينو می بره، اونو می آره، ما تماشاگريم، بهترين تماشاگران دنيا، وظيفه ازليمان همانا فحش دادن است و مسئوليت ديگری نداريم، عقل نيز.
*
آيا ما وظيفه ای هم داريم؟
اجازه بدهيد کمی ديگر در زمين فوتبال بمانيم. در خانه بازی کردن برای هر تيم فوتبالی غنيمت است، اينجا جاييست که تيم از حمايت تماشاگرانش برخوردار است. آيا اين حمايت همان تشويق بعد از گل زدن است؟ همان هلهله پس از پيروزی است؟ هيچ تيمی پس از پيروزی حمايت نمی خواهد، چه اين پيروزی اگر خارج از خانه باشد دلچسب تر هم هست. پيروزی هديه تيم به تماشاگران است، اما نقش حمايت تماشاگران کمک به پيروزی تيم است. اين کمک طبعاً روحی است، پس نقش حمايت تماشاگران تقويت روحيه تيم است. تقويت روحيه بازيکنی که شوتی به خارج از چارچوب دروازه می زند، مهمتر از تشويق بازيکنی است که گل می زند، چون اوست که بايد روحيه اش حفظ شود تا شوت بعدی را با اعصاب آرام بزند و نگران نباشد که تماشاگران او را هو خواهند کرد، و اين گونه شانس پيروزی تيم بالا می رود. اما ما انگار فکر می کنيم هدف طرف از شوتی که زده گرفتن حال ما بوده است و مرض داشته که خدای نکرده ما خوشحال نشويم و خدای نکرده فکر نکنيم او گل زدن بلد است. به بازيکن هم رحم کنيم می رويم سراغ مربی. محض رضای خدا يک بار جلوی دوازده نفر تماشاچی يه قل دوقل بازی کنيد تا بفهميد وقتی چند هزار نفر خواستار استعفای مربی تيمتان هستند حالتان چگونه است. اين ها به کنار، به اين فکر کنيد اين تماشاگر چه هدفی را دنبال می کند، پيروزی تيمش را؟ خالی کردن عقده هايش را؟ او فقط پيروی احساسات کور خود است، او به دنبال نوعی سرگرمی سادومازوخيستی است. او ترجيح می دهد بدون اين که مسئوليتی داشته باشد بتواند طلبکار از زمين و زمان شود، در عين حال برای شکست تيمش های های گريه کند، خشمش را سر شيشه اتوبوسی که او را به آنجا آورده خالی کند، و در عين حال هويت خود را در هويت همين تيم محبوبی که به همه اجزايش فحش می دهد بيابد.
*
حالا چرا گير دادی به فوتبال؟
واقعاً حالا چرا گير دادی به فوتبال؟ مگه چند نفر اينجورين؟ ساده است، اطرافيانتان را بشمريد، به ياد بياوريد واکنش هر کدام را به بازی اول ايران در جام جهانی مقابل مکزيک، سپس آرام در دلتان جواب دهيد چند نفر اينجورين. به اين فکر کنيد اگر اين اطرافيان عزيز در مواجهه با فوتبال "اينجورين" آيا در مواجهه با مسايل ديگر ناگهان جور ديگری می شوند؟ مساله اين جاست که اين اطرافيان عزيز تصميم نگرفته اند که در برخورد با فوتبال اين گونه باشند، چون اگر بنا بر تصميم گيری بود پيش از آن قدری فکر می کردند و جور ديگری می شدند، اين اطرافيان در حال بروز عکس العملی ناخودآگاه بوده اند، و لفظ ناخودآگاه به خودی خود به اين معناست که اين عکس العمل از جايی در درون آنها برخاسته است، که هر زمان می تواند بروز يابد.

پايان قسمت اول

۱۵ نظر:

.sara گفت...

خب مثل همیشه خواندیم و حال کردیم به خصوص با این جمله"هويت خود را در هويت همين تيم محبوبی که به همه اجزايش فحش می دهد بيابد".
راستی! هی شلوغی نکن! چون اصلا هم طولانی یا خسته کننده نبود.
خلاصه مرسی بعد از مدتهای مدیدی که ننوشته بودی خیلی چسبید.

احمدرضا گفت...

ما از بلاگ اسپات سیصدوشصتی دیگر می سازیم. می شود و می توانیم.

نازنین گفت...

بدو بقیه ش... D:

Unknown گفت...

akheish belakhare baade omri ye ettefaghi tu in 360 oftad.
vali heifeha! man unja ro az hame ja bishtar doost daram.
kheili bi rabte vali nemidunam chera yade final Australia open e emsal oftadam ke Roger Federrer be Rafael Nadal bakht.
vaghti umad cup e dovvom shodanesho begire mellat 6 saat dast mizadan baad ke saket shodan, boghz dasht o engar mitarsid age harf bezane be jash gerye kone, yeho yeki az tu jamiyat dad zad, "Roger we love you.
inja bud ke zad zire gerye o hame dobare faghat haminjuri vasash dast zadan
baadesham Rafael umad ru be jamiyat o goft "I'm sorry guys

Unknown گفت...

zemnan sharmande hanuz in fonte farsi ye man rah nayoftade!

somayeh79 گفت...

اون موقع ها شلوار جین جرم نبود، من یادمه. و همین نشون میده که نوشته ت بدون غرض نیست!
اما در اینکه طرفدارای استادیوم بروی فوتبال تقریبا در همه جای دنیا هولیگان و وندال هستند شکی نیست، اشکالش اینه که در مملکت ما این قشر نماینده کل جامعه ست. بنابراین کاملا هوشمندانست که از رفتارهای "فوتبالی" برسیم به خصلت های غالب اجتماعیمون یعنی: جو گیر بودن و طلب کار بودن ابدی.

پرویز گفت...

داری به روزهای اوج ات بر میگردی ، زمانی که حرکاتت یاد آور اون پشتک و واروی معروف عابد زاده بود

leila گفت...

به قول شما حالا چرا اینقدر گیر دادید به فوتبال!!!
سال گذشته به بهانه ی کنفرانس نورولوژی تو هتل المپیک بودیم و همزمان شده بود با اقامت تیم ملی فوتبال در اونجا. آقایان ساعت 10 از خواب بیدار می شدن و تا 11 صبحانه می خوردن و هلک و تلک می رفتن تمرین و 12.30 سرو کلشون پیدا میشد و مجددا به اطعام طعام فراوان می پرداختن و استراحت و لم دادن روی کاناپه های لابی هتل و قرار های متفاوت کاری و عشقی و... از این بهتر چه انتظاری میشه داشت از یه تیم با این هیبت؟؟!!
عوضش ما برای یه کنفرانس علمی از 6 صبح یه لنگه پا بودیم تا 6 غروب و وقتی هم به خونه می رسیدیم کارای فردا رو آماده می کردیم که مبادا چیزی کم و کسر باشه و شان پزشکان و اندیشمندان حاضر زیر سوال بره.
نکته ی جالب این بود که کنفرانس میزبان بالغ بر 20 پرفسور در رشته ی مغز و اعصاب از سراسر دنیاو حدود 300 متخصص مغز و اعصاب ایرانی بود ولی همه عکس گرفتن با اون دیپلم ردیای بازیکن فوتبال رو افتخار می دونستن نه این اندیشمندان فرهیخته. اونجا برام خودم و کشورم و فرهنگم و خیلی چیزای دیگه تاسف خوردم برای بارها

میثم الله‌داد گفت...

سلام روزبه جان؛
اولش گفتم همه رو می‌خوای توی این قسمت بنویسی ترسیدم. آخه یه کم فونتش هم کوچیکه.
در مورد فوتبال خیلی خوب مثال زدی. جالبه که آقای خاتمی هم گفته: «پیروزی سخته، و چون سخته خیلی دلچسبه». می‌بینی؟ ما دنبال حماسه‌ایم همیشه.
حتی به نظرم در ارتباط با احمدی‌نژاد هم دنبال حماسه بودیم. کاری کردیم که نشدنی بود. وقتی می‌گم کردیــم به این دلیله که همه‌گیر شدن تصمیم اکثریت از قوانین دموکراسی هست.
یادمه بازی با ژاپن هم به شکل حماسی دو گل زدیم. همین‌طور بازی با آمریکا.
من به شخصه تنها بازی که دیدم ایران با قاعده و قانون بازی کرد ایران و یوگوسلاوی بود.
حالا هم دوباره پر از حادثه‌ایم.
انتخابات با وجود این همه فشار و تحریم و تبلیغات.
تیم ملی با وجود این همه فراز و نشیب و گندکاری و مربی عوض کردن و باخت‌های پشت سر هم.
یاد یه شعری می‌افتم که قلب آدم رو فشار می‌ده:

گاهی مسیر جاده به بن بست می‌رود
گاهی تمام حادثه از دست می‌رود
گاهی غریبه‌ای که به سختی به دل نشست
وقتی که قلب خون شده بشکست، می‌رود
اول اگرچه با سخن از عشق آمده
آخر خلاف آنچه که گفته است می‌رود
گاهی کسی نشسته که غوغا به پا کند
وقتی غبار معرکه بنشست می‌رود
اینجا یکی برای خودش حکم می‌دهد
آن دیگری همیشه به پیوست می‌رود
وای از غرور تازه به دوران رسیده‌ای
وقتی میان طایفه‌ای پست می‌رود
هرچند مضحک است و پر از خنده‌های تلخ
بر ما هرآنچه لایقمان هست می‌رود
این لحظه‌ها که قیمت قد کمان ماست
تیریست بی‌نشانه که از شصت می‌رود
بی‌راهه‌ها به مقصد خود ساده می‌رسند
اما مسیر جاده به بن بست می‌رود


باز هم ما به حادثه‌ها چشم داریم.
به این شعار نگاه کن:
«ما به خرداد پر از حادثه عادت داریم»


زیاد حرف زدم. منتظر بقیه‌اش هستم.

soodeh گفت...

خیلی خوب بود . مخصوصاً اینکه از فوتبال شروع کردی ، این رو به این خاطر که فوتبالی هستم نمی گما . راستش یاد یه جلسه ی نقد فیلم افتادم که با اینکه تو استادیوم نبود ولی خیلی فضای استادیومی داشت!منتظر قسمت بعد هستیم

RoozbehSh گفت...

به نظر من خيلي كوتاه بود. زودي تموم شد. فكر كنم بهتر از اين نمي‌تونستم بگم نظرمو.

در ضمن يه چيز ديگه اينكه منتظر بقيه‌ش هستم اساسي.

با نظر احمدرضا هم موافقم كه از بلاگ اسپات 360 ديگر مي‌سازيم. اونم به شدت.

ديگه اينكه تو ستينگ بلاگت مي‌توني يجوري كني كه آدم واسه كامنت گذاشتن از محدوده‌ي پست خارج نشه. (يعني براي رفع نوستالژي 360مون مي‌گم- من خودم اينجوري كردم) حالا هرجور دوس داري.

خلاصه ايول ديگه، حالا كه اينجوريه منم شايد سر ذوق بيام بيشتر از خودم بلاگ در كنم حالا.

در مجموع دمت گرم و فصل جديد بلاگريت هم مبارك.

ساغر گفت...

آفرین!
در ضمن من هلاک انگيزه هاي نشکفته پرپرتم1

شروینگز گفت...

دم شما گرم

Mohsen Rezapour گفت...

من با اون بخش از حرفات كه گفتي "کاش نيمه اول را هم خوب بازی نمی کرديم، چون ما يادمان می رود کجای کاريم و به اين خاطر که بازيکنانمان در نيمه دوم در سطحی هستند که فوتبال ماست" كاملا مخالفم

چون در نيمه دوم دو تيم كاملا پا يا پاي بازي كردن (مكزيك در نيمه دوم اصلا در حد خودش نبود و از بازيش در نيمه دوم كاملا معلوم بود كه حرفي براي گفتن ندارة ما هم معمولي بوديم) و اگر اشتباه عجيب و غريب ميرزاپور نبود به راحتي با مساوي بازي رو ترك ميكرديم (البته اين نكته كه چرا بعد از اون بازي به جاي ميرزاپور, دايي مورد لعن و نفرين قرار گرفت, هنوزم براي من حل نشده!)

اگر يك گل معمولي خورده بوديم و با اشتباه عجيب ميرزاپور نمي باختيم ميشد نتيجه گرفت كه سطح ِ فوتبالمون اين بوده... همونطور كه در بازي با پرتغال تمام تلاشمونو كرديم ولي سطح فوتبال پرتغال از ما خيلي بالاتر بود و با دو گل باختيم و زيادم ناراضي نبوديم

همونطور كه همه هم ديديم آنگولا تيم شگفتي سازي نبود و با همين سطح فوتبالمون و در شرايط عادي ميتونستيم اين تيمو ببريم

در هر صورت اينو قبول دارم كه توقع بالا بوده اما حذف شدن با اين اوضاع هم اصلا چيز جالبي نبود كه مردم بخوان از عملكرد تيم راضي باشن... (هر چند قبول دارم عملكرد مردم ما چيز نرمالي نيست و بعد از هر تساوي يا باخت دهنشونو باز ميكننو... ولي در اين زمينه حقو تا حدي به مردم ميدم)البته تعويض دادكان بعد از جام جهاني هم خيلي چيز عجيبي بود

در هر صورت اينارو گفتم كه بگم فوتبال ما در اون دوره پايين تر از سطحي كه ميتونست ظاهر بشه, ظاهر شد و مشكلات حاشيه اي زياد (و در آخر هم حركت كريمي بعد از تعويض در بازي با پرتغال) روحيه تيمو داغون كرد و تير خلاصو به تيممون زد
-----------------------------
و اينم بگم كه اين قضيه تماشاچيها در جام جهاني 98 هم بود ولي چون اون موقع اطلاع رساني مثل سال 2006 نبود و ما يه برد هم داشتيم صداش زياد در نيومد... به هر حال فوتبال ما مشكل تماشاچيو مسئولين ِ احمقو هميشه داره و در اين زمينه ها باهات موافقم(;

SepSep گفت...

من از شما به شدت ممنونم!‌ واقعا لذت می برم بلاگ تورو می خونم، به چیزای خیلی ساده که بهش فکر نمی کردم بعدش فکر می کنم که این خیلی برام مهمه!‌
ولی از الان قبل این که قسمت بعدیش رو بنویسی بگم که با اوباما مخالفم!